فصل آخرمن

تولد تولد تولد تولدت مبااااااااااااارک......

سیییییییییییییییییییییییییلام...

امروز تولد آجی خوشگلمه......

اینم عکس بچه گیاش....

سیهلا جوووووووووووووووووووونم تولدت مبارک.......

ایشالله تولد هزار سالگیت.....

همه ب جای کف براسلامتیش ..........

بووووووووووووووووووس....

خدانگهدااااااااااااااار

نوشته شده در دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:,ساعت 10:37 توسط seli| |

تو پیدا می شوی اما.......

چی دارم می بینم.....

بعد این همه تنهایی....

بعد این همه تحقیر.....

چی شده....؟

حالا برگشتی.....

یادم افتادی.....

حالا که....

جایی توی دلم نداری......

دوباره پیدا شدی......

چی شده بازمهربون شدی.....

چیه.......؟

دوباره واسم بهونه آوردی......

مثه قبل....

یه بهونه واسه رفتن.......

ولی حالا....

یه بهونه واسه برگشتن....

یه بهونه....

واسه دل بستن دوباره.....

حالا که......

جایی توی دلم نداری......

عجب دنیایی.....

چی شده......؟

توکه می گفتی....

نمی تونی پیشم بمونی...

تو که می گفتی.....

اونو دوست داری.......

بی اون.....نمی تونی.....

می خوای پیش اون بمونی......

ولی.....

حالا برگشتی....

می گی ازهمون اولش....

منو دوست داشتی.....

ازم نخواه حرفتو باور کنم......

ازم نخواه که عاشقت بمونم.....

چرا نمی گی عاشقش بودی......

چرا نمی گی تنهات گذاشته....

چرانمی گی قلبتو شکسته.....

می بینی چه سخته......

اونی که دوسش داری.....

دوست نداشته باشه.....

تنهات بذاره....

قلبتو پاره پاره کنه.....

به زیر پا له کنه......

بهار خونه رو خزون کنه.....

بره و....

سراغ یگی دگه رو بگیره....

می بینی....

چه دنیای بی رحمیه.....

عزیزم الان  چه حالی داری.....؟

عزیزم تنهایی چه حال هوایی داری.....؟

نمی خوام نمک رو زخمت بپاشم....

یا که دردی رو دردات باشم.....

ولی بذار یادت بیارم.....

تموم حرفامو....

تموم حرفاتو.....

تموم لحظه هارو...

تموم اون روزا رو....

روزایی رو که التماست کردم....

کنارم بمونی...

تنهام نذاری....

چه روزایی که...

چشام به درخشک شد....

چه روزایی که...

آه ازسینم بلند شد.....

ولی تو......

راحت ازم گذشتی....

راحت منوشکستی....

یادته........

چه زخم ها که رو دلم نذاشتی.....

یاد روزی که.....

داد زدی دوسم نداری.....

ازم بیزاری.....

حالا برگشتی...

باور نمی کنم....

این خودت باشی.....

ببخش که...

حالتو بدتر میکنم....

ولی....

باید این لحظه ها....

یادت بمونه.....

حالا نوبت من شده......

تو اومدی والتماسم میکنی...

اما...

من...

فقط نگاهت میکنم....

می بینی..

چه بی رحم شدم....

درست خود خودت شدم....

آخه دارم جبران میکنم.....

ازم می خوای پیشمت بمونم.....

تنهات نذارم.....

حالا که...خیلی دیره.....

چرا تولحظه های که...

بی تو جون دادم....

نیومدی.....

چرا تولحظه هایی که...

هرنفس صدات زدم ...

نیومدی.....

حالا برگشتی به این خونه.....

باید این لحظه ها یادت بمونه....

که دیگه...توی دلم جای واست نمونده.....

عزیزم......

منو ببخش.....

که اینو می گم.....

نمی تونم پیشت بمونم......

منو ببخش عزیز...

حالتو بدتر میکنم...

ولی باید عشقتو پرپرکنم.....

منو ببخش.....

که این همه بی رحم شدم.....

آخه دوباره عاشق شدم.....

می خوام پیش اون بمونم.....

منوببخش گلم.....

خیلی حرف واسه گفتن دارم....

اما......

نمی خوام حالتو بدتر کنم......

نمی خوام اشکو مهمونت کنم...

ولی باید....

ازخونه ی دلم بیرونت کنم.......

منوببخش که.....

دلم دگه دلتنگ تو نیست....

منوببخش که....

اینجا دگه جای واسه تو نیست.....

..........................................................

.........................................................

آره...

بازیه روزگاره.....

وقتی منو تنها گذاشتی....

تو میخندیدی و من...

برای تو...

گریه....

حالا منم که می خندمو.....

توپشیمون گریه می کنی.....

برای من........

........................................................

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت 12:13 توسط seli| |

من تورا می جویم......

من تورا می جویم.....

درپس شاخه ی سرخ...

پشت زیبایی باران حضور...

ته آن کوچه باریک دلم...

پی تو می گردم....

پی احساس لطیف عشقت...

چشمان من اکنون گویی...

قفل دروازه ی این قلبم را....

به نگاه گرمت.....

ناگهان باز نمود....

پی تو می گردم.....

پی نجوای خدا.....

پشت آن سرو بلند....

 پشت خارتردید...پی امساک قناری.....

پشت آن آبی دریای خدا.....

من تورا می جویم.....

روی پرهای خیال....

روی تنهایی خورشید غریب.....

همه جا  در پی تو....

به دور از تردید....

پی تو می گردم.....

و خوشا آن لحظه های ناب که....

تا ابد بر قلبم....

بر روح و جانم......

ردپای مهرت جریان خواهد داشت....

                          برادر جان دوستت دارم......

....................................................................................................................

این متن زیبا رو تقدیم میکنم به....

تنها مونس و همدمم....

عشق بی پایانم.....برادر گلم......لگافت........

.......................................................................................................................

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت 11:54 توسط seli| |

 

دنیای من.....

 دنیای کوچکیه که هرکسی بااومدنش توی دنیام......

یه نقش ازخودش به یادگار گذاشت ورفت......

چه یه دوست ......

چه یه همراه.......

نمی دونم چرا....؟

ولی بازم بعضی موقه ها برمی گردمو از اول آلبوم دنیامو ورق میزنم....

بازی تموم اونایی که اومدن و رفتن به تماشا میشینم...........

باتمام وجود یادگاری هاشونو دوست دارم.......

تموم خوبی هاشونو مرور میکنم.....

شاید این تنها دلخوشی من توی دنیام باشه.......

هنوزم تموم زخم هام از وجود دوستان پر مهرم تازه است......

هنوزم آلبوم دنیام پراز بو و عطر حرفاشونه.......

هنوزم برای بعضی هاشون دلم تنگ میشه......

هنوزم برای اومدنشون اشک چشاموفرش پاشون میکنم.......

همین جور که آلبوم دنیامو ورق می زنم ....

به نقش های می رسم که گرگ صفتند.....

به خیالشون دنیا دستشونه اما......

غافل ازاین که اوناهم بازیچه ی همین دنیان......

هرچی جلوتر میرم  زخم های تنم کاری تر میشن.....

زخم هایی دوست داشتنی......

زخم هایی از عشق.....

عشقی که با اومدنش به دنیام رنگ تازه ای داد....

اونی که شده بود واسم همه کسم......

اونی که شده بود زندگی و هم نفسم......

اومد و دستامو گرفت....

اومدو قلبمو ازم گرفت......

منم بستم دلو بهش.....

اما عمر دلخوشیم زود سر اومد.......

چون توی دنیاش......

هیچی نبودم براش....

چون دستای اون.....

فقط مال من نبود.....

اینو با چشای خودم دیده بودم......

اومد پیشمو مثه همیشه .......

خواست که درد دل کنه......

اون حرف میزد و باهام درددل میکرد......

اما من جز دستای اون تودستاش.....

چیزی یادم نمیومد.....

جز حرفای که ب اون میزد.....

چیزی نمی شنیدم......

آخه اون لحظه برگشتو اونو بغل کرد.......

بغض تموم وجودموگرفت.....

اشک چشامو پر کرد.....

چشامو بستمو ......

بغضمو پنهون کردمو.....

دستامو ازش گرفتم....

دگه همه چی تموم بود....

فهمیدم همه رویاهام خواب وخیال بود.....

اون صدام میکرد......

و من چیزی نمی شنیدم.......

حالا دگه آسمون دنیام......

مثه چشام بارونی بود.......

می بارید و منم خیس اشک......

دستام سرده سرد........

دلم پردرد....

درد بی کسی......

درد اینکه واسه هیچ کس نیستم کسی....

آسمون بارونی و وجودم پر از زخم......

آلبومو ورق میزنم میرم جلو.....

نقشی جز تنهایی نیست برام.......

می رسم به ورق آخر دنیام......

به یه نقش از جنس نور.....

که نمی دونم می مونه.......

یا که اونم می خواد بره.......

هنوزم هوای آلبوم....

هوای بی کسی و مرگه برام......

نمی دونم از بارونه یا که از اشک چشام..... 

 

نوشته شده در یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:,ساعت 12:15 توسط seli| |

یه درد دل......

هیچی سخت ترازاین نیست که.....

یکی  برات اینقد ارزش داشته باشه که حتی حاضری جونتو واسش بدی ولی اون یه لحظه که نه یه ثانیه هم بفکرت نباشه وتورویای خودش غرق باشه و تو هم تورویات بااون زندگیتو می سازی و اون هیچ وقت اینو نمی فهمه.....

یه موقه هایی اشک رو توی چشات مهمون می کنه و یه موقه هایی از دیراومدنش دلشوره امونتو میبره ولی اون هیچ وقت اینو نمی فهمه.....

گاهی وقت ها توی خیال اونو کنارت داری و بعدش به خودت میای و میبینی که تو واقعییت چیزی جز آه.....نصیبت نمی شه.....

همیشه درحسرت داشتنش می سوزی امااون هیچ وقت اینو نمی فهمه.....

خیلی سخته کسی رو اییییینقدردوست داشته باشی ولی اون هیچ حسی نداشته باشه....و

خیلی سخته واسش تامرز خردشدن و خاری میری ولی اون هیچ وقت پایین و نمی بینه...

واین خیلی سخته نگاهش کنی و نگاهشودنبال کنی وببینی خیره به سمت کیه.....؟

واین داغو رو دلت میذاره که هیچ وقت به توفکرنمیکنه و تورو یه رهگذر میبینه و هیچ......

واین خیلی سخته......

نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:,ساعت 17:10 توسط seli| |

یادگار....

یه بهونه...

یه بغض...

یه گیتار...

حالا فقط همین سه یادگار مونده برام...

یه بهونه دارم ویه بغض نشکسته ویه گیتارشکسته...

یه بهونه واسه رفتن...

یه بهونه واسه دل کندن و از من گذشتن...

یه بغض تلخی که مونده رو دلم...

بغضی که طعم جدایی داره واسم...

یه گیتار شکسته .......بااحساسی که مرده...

گیتاری که تموم احساسمو به زبون اورده....

احساسی که فقط مال توبوده ...

احساسی که حالا مرده...........

 

نوشته شده در شنبه 6 آبان 1391برچسب:,ساعت 17:37 توسط seli| |


Power By: LoxBlog.Com